تاريخچه دعوت سلفي:

بعد از حمله مغول در سال 617 و گشودن بغداد در سال 656 بسياري از دانشمندان و بالتبع علومشان و كتابهايشان از شرق عالم اسلام به غرب آن در مصر و شام و آسياي صغير منتقل گرديد و شام و مصر از نظر سياسي و فرهنگي آخرين پايگاه مقاومت اسلامي در برابر مغول گرديد. در اواخر قرن هفتم و آغاز قرن هشتم هجري در شام در ميان حنبلي مذهبان دانشمندي پا به عرصه فعاليت فكري و تبليغي گذاشت كه در بسياري از جهات علمي و حميت ديني و ديگر ابعاد شخصيتي بر اقران خود برتري يافت شخصيتي به جامعيت وي در فرهنگ اسلامي كمتر به چشم مي‌خورد ولي نامبرده در ميان حنبلي مذهبان نشو و نما كرده و خود نيز حنبلي بوده است و حنبلي مذهبان نسبت به علومي كه در ميان غير مسلمانان باليده حالت بدبيني داشته‌اند و جهان اسلام بسياري اوقات شاهد تعرض حنبلي مذهبان به مذاهب ديگر بوده و [سالهاي 443 و 447 و 469 و ...[1] ] شورش و غوغاهاي حنبليان در تاريخ ثبت شده است حتي عارفان بزرگ حنبلي مذهب چون خواجه عبدالله انصاري و عبدالقادر گيلاني در شريعت تصلب خاص متمايل به تعصب داشتند لذا ابن تيميه عليرغم ذكاوت و حافظه نيرومند و سرعت انتقال چون بر همين ميراث نشو و نما كرده مانند اسلاف دانشمند حنبلي مذهبش امثال ابن جوزي و ابن قدامه و ابن رجب در فقه و تصوف به سمت اعتدال و آسانگيري و عقلانيت ميل كرده ولي در عقايد سخت گير و غير قابل انعطاف مي‌نمود و فرقه‌هاي اسلامي غير اهل سنت را بشدت طرد كرده و چون در آنزمان فرقه‌هاي مخالف اهل سنت از باطني و رافضي و وحدت وجودي‌هاي طرفدار اين عربي و با همدستي مغولها هويت و سيادت اهل سنت را مورد تهديد قرار داده ‌بودند ابن تيميه را كه دانشمندي غيور بود وادار به واكنشهاي قلمي و قدمي تندي عليه اين فرقه‌ها مي‌نمود.

ابن تيميه همه دستگاه فكري مسلمانان را مورد ارزيابي قرار داده نسبت به فلسفه در هر دو شعبه مشاء و اشراق همچنين عرفان نظري بويژه نحله ابن عربي موضع رد و حذف گرفته و نسبت به كلام و معارف ذوقي موضع انتقادات ريشه‌اي اتخاذ كرده وي حدت فكري و قوّت جدلي خويش را بيشتر صرف رديه نويسي نموده. غمخواري زايدالوصف او به حال مسلمانان و اسلام او را وادار به جهاد عملي عليه مغول و سركوب فرقه‌هاي باطني همدست فرنگستان و مغول نمود با امرا و سلاطين از در نصيحت و درشتگويي برآمده. در اخلاص در عبادت و توحيد مبالغه تمام ورزيده حتي سفر به قصد زيارت مرقد پيامبر را برابر حديثي اختلاف برانگيز نامشروع دانسته وي نخستين متفكر اسلامي است كه نقدي مفصل و بنيادي بر منطق ارسطويي نگاشته و قوي‌ترين رديه را عليه تشيع و به قول خود رافضي‌ها تا عصر خود به رشته تحرير درآورده است وي مجمع تضادها و شخصيتي پارادوكسيكال بوده گاهي در اوج آزادگي و سماحت نظر است و گردن از قيد تقليد كشيده و آراء جمهور را نيز ناديده گرفته گاه در هيئت يك قانونگذار خشك و بي‌انعطاف ظاهر شده گاهي در كسوت يك صوفي و عاشق الهي سخن از حالات و مواجيد بر زبان رانده و گاه در كِسوَت يك متكلم و يك محدث با انديشه وحدت وجودي

 سخت مخالفت كرده البته او نظرات سياسي مدوني ندارد و آنچه در السياسة الشرعية بيان كرده تكرار آراء و نظرات پيش از خودش مي‌باشد و از اين جهت گروه سلفيه سياسي و جهادي كه قصد دارند از نظرات او برنامه‌اي مدون استخراج كنند به تكلّف افتاده و با سلفيه اصلي به كشمكش برخاسته‌اند ترجيع بند همه اظهارات ابن‌تيّمه يا آيه قرآن يا حديث صحيح السند يا اقوال علماي قرنهاي دوم و سوم است. بدين ترتيب ابن تيميه از انديشه‌هاي غير منظم و اقدامات و اخلاقيات علماي سلف يا علماي سه قرن نخستين اسلامي مكتبي وسيع بنياد نهاد كه بعدها به سلفيه موسوم گشت و بر سر آراء و اقوالش به زندانهاي مكرر افتاد و سرانجام در زندان فوت نمود. انديشه‌ها و مسلك ابن تيميه توسط عده‌اي از نخبگان چون ابن قيم و ابن كثير ادامه يافت بعد از مرگش نيز واكنشهاي تندي از جانب علماي فقه سنتي و تصوف رسمي و شيعه امامي عليه وي بروز كرد چهارصد سال بعد از ابن تيميه در اواسط قرن دوازدهم هجري شخص ديگري بنام محمد ابن عبدالوهاب 1206-1115 ساكن نجد حجاز مسائل ابن تيميه و نظرات وي را پيگيري كرد گرچه از علم وافر ابن تيميه بهره‌مند نبود ولي طريق عمل و اقدام را برگزيد و رساله‌هاي كوچك و قاطع پر از آيه و حديث بدون اصطلاحات علمي براي تعليم عوام به نگارش درآورد به شمشير متوسل شد و تا حدي راه تندي و خشونت را در پيش گرفت وي تابعين برنامه‌اش را مسلمين و موحدين و مخالفينش را كفار و مشركين ناميد و شروع به تبليغ عقايد خود كه آنها را مُرّ قرآن و حديث مي‌پنداشت كرد و بر سر آن با قبايل همسايه خود به جنگ پرداخت سرانجام به كمك و با امارت رئيس قبيله‌اي بنام محمد ابن سعود دولت كوچكي را در درعيه از شهرهاي نجد بنياد نهاد و احكام شرعي را برابر نظريات خود كه از حنبليها و اهل حديث آموخته بود اجرا مي‌كرد تبليغات خود را بر تبيين شرك و توحيد متمركز كرد و به ويران كردن مقبره‌ها و بناهاي ساخته شده بر قبور پرداخت. بر خلاف ابن تيميه كه به وحدت جهان اسلام بر گرد انديشه‌هاي سلف كه مسلك ناب اهل سنتش مي‌دانست مي‌انديشيد محمد ابن عبدالوهاب بيشتر به پيروزي گروه تحت امر خود فكر مي‌كرد. البته نبايد از حق گذشت هم ابن تيميه و هم ابن عبدالوهاب و سالكين مسلك آنها براي بسياري از انديشه‌ها و فتاواي خود كه غالباً هم جنجالي بودند در چهارچوب افق انديشه‌هاي عصر خود دلايل قانع كننده‌اي ارايه مي‌دادند و رديه‌هاي مخالفينشان عليه آنها غالبا با ناكامي و شكست روبه‌رو شده است. آنها ثابت كرده‌اند نه چنانكه عامه مسلمانان و حتي علمايشان پنداشته‌اند. مشركان مورد تعرض قرآن، به خداوند چون خالق و رازق و نازل كننده باران و زنده كننده و ميراننده ايمان و اقرار داشته‌اند بلكه آنچه مورد اهتمام و مركز تبليغ قرآن است باور به خداوند بمثابه يگانه فريادرس و يگانه مستغاث و يگانه معبود مي‌باشد بدينسان توحيد عبارتست از  «توحيد ربوبي» كه مورد قبول مشركان عصر نزول قرآن نيز بوده و «توحيدالوهي» كه بر سر آن پيامبر تبليغ كرده و جنگيده است به همين ترتيب پيشوايان سلفي در زمينه «توسل» و «شفاعت» و «زيارت قبور» و «تبرك» و به تصحيح نگاه مسلمانان پرداخته‌اند. اما هيچ يك از دو پيشواي اصلي سلفي اعتنايي به علوم طبيعي و علوم دنيايي و صناعت و فنون نداشته و بدان ترغيب و تشويق نكرده‌اند و اساساً بغير از ابنتيميه در قديم و احسان الهي ظهير* 1407 هـ-1987م در جديد پيشوايان سلفي اطلاعات چنداني از اديان و نحله‌هاي ديگر نداشته‌اند. مخصوصا كه محمد ابن عبدالوهاب در زماني دعوت خويش را آشكار و به پيش برد كه بشر پا به قرون جديد [هفده و هيجده] گذاشته بود ولي هيچگونه نشاني از آشنايي ابن عبدالوهاب و همراهان و جانشينان وي با دنياي جديد و تحولات جاري در اروپا در دست نيست* بعد از ابن عبدالوهاب تا مدتي قريب بيست و شش سال اساس و دستگاهي كه او به همياري محمد ابن سعود و عبدالعزيز پسرش پايه‌ريزي كرده بود پابرجا بود و حتي در نقاطي از عالم اسلام چون يمن و آفريقا و و هند و عراق نيز به روش سلفيان تأسي گرديد. نام اختراعي «وهابي» كه از طرف معاندينشان بر آنها نهاده شده بود به عنوان بدعتگذار و بي دين و توهين كننده به مقدسات در سرتاسر جهان اسلامي آنروز شايع شد و لذا سلطان عثماني و شاه ايران براي سركوبي آنها لشكرها تدارك ديده و روانه كردند سرانجام در سال 1232 بيست و هفت سال بعد از فوت محمد ابن عبدالوّهاب سپاهيان محمد علي پاشا والي مصر به اشاره سلطان عثماني مركز آنها يعني شهر درعيه را به تصرف درآورده و كانون سياسي و نظامي جنبش را درهم شكستند ولي براي مدتي باز امارتي مجدد را در رياض تاسيس كردند كه آنهم در سال 1250 با كشته شدن تُركي ابن عبدالله دچار ضعف و فروپاشي شد. اما افكار « سلفي» و به قول مخالفينشان «وهابي» از پيشروي باز نايستاد و علماي اصلاح طلب و نوانديش نيز با آنها همدلي نشان دادند و مجبور بودند براي ساختن فكر نوين و عصري و معقول مسلمانان همان راهي را بروند كه سلفيه رفته بودند يعني رجوع به منابع نخستين دين و ارزيابي و نقادي افكار مسلمانان* . اما دستاورد تحقيق و گشت و گذار آنها درست همان چيزي نبود كه سلفيه به ارمغان آورده بودند هم توحيد مورد نظر آنان گسترده‌تر و هم دخالت عقل و دانش در تفسير دين در مكتب آنان پررنگتر و حتي برخي آموزه‌هاي مذهبي كه نزد سلفيه از مسلمات بود مورد ترديد قرار گرفت و حكمت و مصلحت و اولويت در مبارزه با بدعتها بيشتر رعايت مي‌شد بنظر مي‌رسد قضاوت رهبر اصلاح طلبان قرن چهاردهم/نوزدهم شيخ محمد عبده در باره سلفيها رابطه اين دو نحله را كه هر دو مخالف محافظه‌كاران بودند بخوبي روشن مي‌كند: الوهابية قاموا للاصلاح و مذهبهم حسن لولا الغلو و الافراط الاعمال الكاملة للامام الشيخ محمد عبده جلد 3 ص 561 وهابيها براي اصلاحات قيام كردند و مذهب آنها خوب است اگر زياده‌روي و گزافه در آن نبود

با وصف اين هر مصلحي در هر گوشه‌اي از جهان اسلام كه بر عليه خرافات داير و استبداد جابر و استعمار كافر صداي اعتراضي بلند كرد او را با برچسب وهابي سركوب كردند لذا «وهابي*»  كه در اصل نامي اختراعي و برساخته بود محبوب نوگرايان و آزاديخواهان و دينداران صادق گشت و نزد نفوذداران ديني و دنيايي و دكانداران و مرتزقين از عوام نامي زشت بشمار رفت.

مقارن جنگ جهاني اول مجدداً خاندان آل سعود طي كشمكشهاي سياسي و قبيله‌اي بعد از يك دوره طولاني غيبت بيش از صد ساله دوباره بر اريكه قدرت حجاز تكيه زدند (1921)اين بار تمام شبه جزيره را به تصرف خود درآوردند و شهرهاي مقدس مكه و مدينه را هم كه قلب مذهبي جهان اسلام بودند در اختيار گرفتند بار ديگر نهضت سلفي رونق تازه‌اي گرفت اين بار هم شيوخ سلفي و سلاطين آل سعود دست در دست هم به ترويج مسلك خويش پرداختند اولين سلطان سعودي (عبدالعزيز) عليرغم تندرويها و قشريگريهاي سلفيهاي احساساتي مشهور به «اخوان»* در قبال توازن نيروهاي سياسي در سطح عالم اسلام مشي مصلحت گرايانه‌اي در پيش گرفت شيخ محمد غزالي در كتاب «الدعوة الاسلامية تستقبل قرنها الخامس عشر ص 230» موضع‌گيري ستايش آميزي بدين صورت درباره او دارد:

«بعضي از دينداران او را مورد نكوهش قرار داده و سخت به او حمله كردند چون از او انتظار داشتند عليه انگليس اعلام جنگ نمايد و به آنها در تسلط بر عراق اجازه دهد اما او از اينكه در گردابي داخل شود كه عاقبتش بازي باخت شده‌اي باشد امتناع كرد و اگر خوب دقت نماييم به ايشان حق مي‌دهيم بي‌شك او سياستمداري ورزيده و دوربين بود.»

بهر حال بعد از جنگ بين‌الملل اول به ياري ثروت سرشار ناشي از درآمد نفتِ كشورِ حجاز و تبديل آن به كشور سعودي بخشي از انديشة سلفي به ايدئولوژي مسلط جهان اسلام مبدل گشت و؛ اغلب حركتهاي نوظهور عالم اسلام چون اخوان‌المسلمين در كشورهاي عربي و جماعت اسلامي در شبه قاره هند و جماعت‌العلما در الجزاير عناصري باب طبع خود از سلفيه وام گرفتند حتي در كشورهاي شيعه نشين در ايران نيز بازتاب انديشه سلفي را مي‌توان در كتابهايي چون« توحيد عبادت» سنگلجي به عيان ديد لذا رقباي سرسخت سلفيه يعني علماي رسمي مذاهب اربعه اهل سنت مقلد مذاهب و متمايل به صوفيه و كلام اشعري و علماي شيعه امامي و زيدي و ارباب طريقتهاي صوفيه نيز در برابر تبليغات تند و جزمي و مسلّح به آيه و حديث سلفيان عقب‌نشيني كردند. يا برخي مبادي آنها را پذيرفتند يا شيوه استدلال خود را تغيير دادند. البته بعلت ظهور انديشه‌هاي اسلامي نو و انقلابي مذهب سلفي ديگر آن تازگي و طراوت سابق را نداشت خاصتاً اينكه سلفيان در مهد پرورش خود به نحوي پايه‌هاي سلطنت سعودي را محكم و استبداد مذهبي شايع در حجاز را دامن مي‌زدند و ديگر ايمان مذهبي آنها خلوص اوليه خود را از دست داده و به منافع دنيوي پيوند خورده بود.

و به قول متفكر بزرگ الجزايري مالك بن‌نبي «نفت وهابيت را سوزاند».

تحولات عارض بر نحله سلفي را تا كنون مي‌توان به چهار مرحله تقسيم كرد:

ـ مرحله اول آن حالت تئوريك بوده كه توسط ابن‌تيميه در قرن هشتم بنيانگذاري شده.

ـ مرحله دوم آن حالت تطبيق و اجرا بوده كه توسط محمد‌ابن عبدالوهاب و جانشينانش در  اواسط قرن دوازده و اوايل قرن سيزده هجري در محيط محدود حجاز به آزمايش درآمد.

ـ مرحله سوم تبديل آن به يك نحله نيرومند و پر تأثير در سرتاسر جهان اسلام بوده كه توسط نوادگان امراي سعودي و شيوخ عربستان سعودي به مرحله اجرا درآمد: از جنگ بين‌الملل اول به بعد.

ـ مرحله چهارم تبديل انديشه سلفي به يك ايدئولوژي انقلابي در آغاز قرن پانزدهم هجري و ظهور پديده تشكيل گروههاي سلفيِ سياسي ـ جهادي در مصر و افغانستان و كشمير و فيليپين و جمهوريهاي تازه استقلال‌يافته شوروي سابق و يمن و

و سرانجام سلفيان نيز چون همه گروههاي تمامت‌خواه و جزمي امروزه به نحله‌هاي مختلفي تقسيم شده‌اند كه (در فصل بعدي از انشعابات مهم آنها بحث مي‌شود). و اما بنيان انديشه‌هاي سلفي با توجه به رسايل ابن‌تيميه و محمد‌ابن عبدالوهاب و منظومة هدايت‌المريد شيخ عوض‌العبادي و توحيد علام‌الغيوب عبدالقادر اهدل و شروح متعدد كتاب «التوحيد» محمد‌ابن عبدالوهاب و موجز عقيدة‌السلف نوشته تني چند از علماي سعودي و دائره‌المعارف فريد وجدي و باقي آثار قلمي سلفي‌ها به شرح زير خلاصه مي‌شود:

1 ـ قرآن به عنوان منبع قطعي و بنيادين عقايد و معارف و ارزشها و احكام تلقي مي‌شود ولي قرآن جز با تبينات نبوي كه آن هم تنها از راه احاديث صحيح‌السند به دست مي‌آيد قابل فهم و استناد نيست.

2 ـ در رجوع به قرآن و سنت هم كه شعار هميشگي سلفي‌ها مي‌باشد بايد از فهم سلف صالح استفاده كرد و سلف صالح صحابه و تابعين و تابع تابعين هستند كه فهم آنان نيز از ذخاير معرفتي سلفيه و از مراجع غير قابل ترديد آنها محسوب مي‌شود آنان همان سه نسل نخستين مسلمانان هستند كه در زبان احاديث ستايش شده‌اند و به عنوان قرون مفضّله ( خيرالقرون قرني .. الخ) ياد شده‌اند.

3 ـ در فقه تابع مذهب خاصي نيستند و بر احاديث تكيه دارند گرچه بعضي از آنها هم التزامي مشروط به مذهب دارند.

4 ـ از افكار و ارزشهاي وارداتي به ميان مسلمانان بدون بررسي و گزينش گريزانند (چه يوناني چه ايراني و چه رومي و چه اسكندراني و چه دنياي جديد غرب باشد).

5 ـ تمام بدعتها و امور پيدا شده و نوظهور در اسلام چه در حوزه عبادات و چه در حوزه اخلاق و احكام را منكر هستند و به تقسيم‌بندي بدعت به دو نوع حسنه و سيئه باور ندارند تنها به تقسيم‌بندي دنيوي و اخروي و لغوي و شرعي باور دارند.

6 ـ دعوت به توحيد از اهتمامات جدي آنها مي‌باشد اما توحيد را فقط در محدوده استغاثه (فريادرسي) و اعمال عبادي و عدم تقديس اولياء و امامان و قديسين تعريف مي‌كنند كمتر به جوانب و ابعاد فلسفي و روحي و اجتماعي توحيد مي‌پردازند.

7 ـ در تفسير آيات متشابه و اسماء و صفات الهي توقف بر نص را مي‌پسندند و  تأويل و تعطيل و تشبيه و تكييف (چگونگي) را روا نمي‌شمارند و در حقيقت راه استدلال عقلي و زبان‌شناسانه را در تفسير نصوص درباره امور غيبي و در كل الهيات مي‌بندند.

8 ـ در راه گزينش احاديث و روايات و در عقايد و در سياست راه برهان عقلي را نمي‌پيمايند ولي در زمينه فقه متمايل به آسان‌گيري و ترك ريزه‌كاري‌ها و پيچيدگيها و تكلفات مي‌باشند.

9 ـ الگوي فكري و اعتقادي و علمي و روحي همه سلفي‌ها ابن‌تيميه حراني (رح) مي‌باشد كه با اختصار به او لقب «شيخ‌الاسلام» داده‌اند.

10 ـ عموم سلفي‌ها دشمن فلسفه و منتقد علم كلام و بي‌مبالات به علوم بلاغي و علم اصول فقه مي‌باشند.

11 ـ اطاعت از حاكم ظالم را نيز مانند علماي مذاهب اسلامي متأخر در غير معصيّت نه تنها جايز بلكه واجب مي‌دانند و قيام عليه ايشان را در غير «كفر بواح» (كفر آشكار) حرام مي‌دانند.

12 ـ در مبالغه در تكفير و ناسازگاري با غير مسلمانان از ديگر فرقه‌هاي اسلامي تشدد بيشتري دارند.

13 ـ شناخت آنها به نسبت دنياي جديد و ساز و كارهاي آن بسيار كم است. نادرند عالمان سلفي مانند احسان الهي ظهير (1987 م) كه در معرفي و نقد فرقه‌هاي جديد و قديم اسلامي تحقيق كنند ولي به نسبت اديان قديمي مانند مسيحيت و يهوديت و زردشتي‌گري و بودايي و ... و فلسفه‌هاي جديد غربي و مكاتب سياسي و ادبي معاصر آثاري از آنها در دست نيست و در اين زمينه‌ها سلفيه معتدل و منصف به آثار ديگر متفكران اسلامي استناد مي‌نمايند. تا جائيكه در آغاز تشكيل كشور سعودي بر سر ورود تكنولوژي همچون تلگراف به مناقشه پرداختند و امروزه نيز عكس علماي سلفي در مجلات مربوط به آنها چاپ نمي‌شود.

14ـ به احاديث صحيح آحاد نيز در همة شئون دين حتي در عقايد استناد مي‌كنند و راه استنتاج عقلي را تا حد امكان باريك مي‌نمايند.


 


 

[1] ص 413 الأديان و المذاهب بالعراق ـ رشيد الخيون.

 

* در سال 1365 در پاكستان بر اثر بمب‌گذاري از بين رفت.

*  در كتاب دائرة‌المعارف مانند شيخ عبدالله آل بسّام در شش جلد به نام علماء نجد في ثمانية قرن» كه از علماء هشتصد سالة نجد ياد مي‌كند و بيشترين آن ويژة وابستگان به نهضت سلفي مي‌باشد به ندرت به عالماني برخورد مي‌نمائيم كه از علوم عقلي، علوم طبيعي، تاريخ و حتي ادبيات برجستگي داشته باشند.

* بهمين خاطر است كه احمد امين در كتاب «زعماء الاصلاح»ش محمد ابن عبدالوهاب را در طليعه مصلحين عصر جديد قرار داده است.

* پدر شيخ محمّد «عبدالوهاب» نام داشتند به همين مناسبت نامربوط پيروان شيخ محمّد را «وهابي» مي‌گويند.

* با اخوان‌المسلمين اشتباه نشود.