«بنيادهاي انديشه سلفي»
در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام و مسلمانان با افت و خيزهاي پي در پي و مكرر همواره گروهها يا شخصيتهاي علمي و سياسي و روحي براي دستيابي مجدد به يكي از دو شاهد مقصود (مجد و اقتدار يا ذروهها و قلل) يا هر دو از تلاشهاي جانفرسا و پرتاثيري را مصروف داشتهاند صرفنظر از واقعيت نفسالامري باستناد به روايتهايي نيز از زبان پيامبر اسلام (ص) امثال عمرابن عبدالعزيز هفتمين فرمانرواي اموي و امام محمد ابن ادريس شافعي ملقب به مجدد دين گشتهاند*. اين سلسله از تلاشهاي فردي و جمعي به در ازاي تاريخ اسلام امتداد داشته است و طيف وسيعي از علما و امرا و عرفا را در بر گرفته است. در بين آنها كساني بودهاند كه از ورود عادات و افكار جديد به ميان مسلمانان سخت آزرده خاطر شده اما بجز تحذير ابزاري براي مقابله در دست نداشتهاند و تعهد آنها به اسلامي كه در صدر اسلام و در ميان مسلمانان نسلهاي نخستين شايع بود بسي بيشتر از ابتكارات مورد نياز عصر بوده حتي مصلحتهاي ضروري را نيز در محاسبات خود داخل نميكردند. واجدين اين گرايش در تاريخ اسلام بيشتر محدثين بودهاند كه امثال ابوحنيفه را بخاطر بكار بردن قياس و راي مورد طعن و توبيخ قرار دادهاند و متكلمين را زنديق ميدانستند، بعضي از اهل حديث هميشه عليه اهل نظر در همه جا موضع گرفته و از همان عصر تابعين محدثين و فقها و متكلمين از هم قابل تمييز بودند سواي عدهاي از اهل ورع و تقوي از محدثين كه پذيرفته بودند آنها دوافروش هستند نه پزشك بقيه با اندك اختلاف نظري به ديگران تهمت ميزدند از همين رو گفتهاند دو صنف در صدد آبروريزي مسلمانان هستند: 1ـ حكام 2ـ محدثين
ص 188 جلوههايي از زندگاني امام ابوحنيفه به نقل از شيخ تقيالدين*.
جماعت اهل حديث هوادار اسلامي بودند برگرفته از آيههاي قرآن و روايات نبوي، اما نه با تدبر و فهم عميق بلكه سطحيانه و تك بعدي و به بازسازي فضايي در ذهن و ضمير خود پرداختهاند مربوط به زمان قبل از تدوين علوم در تمدن اسلامي و پيدايش نظريات و قبل از ورود عناصر بيگانه به درون زندگي و انديشه مسلمانان و پيدايش مذاهب و نحلهها در حاليكه چنين امري ناممكن و ناروا بوده زيرا به همه تلاشهاي علمي و فكري كه جواب به سؤالات و شرايط و شبهات معيني بوده خط بطلان نميتوان كشيد و نبايد به جاي جواب به سؤالها اصل سؤالها را پاك كرد. عنوان زيباي مقاله «سلفيگري و پيشي گرفتن پاسخ از پرسش» نه تنها به نحله سلفيگري بلكه بر كليه نگرشهاي انجمادي چه ديني و چه غير ديني انطباق دارد [رۆژههڵات شماره هفتم 21 ارديبهشت 1382] . گرچه به كليه مدعيات آن مقاله از جمله كنار گذاشتن دين از حوزة عمومي نميشود مُهر تأييد زد هر چند از نيّتي درست و رعايت مصلحتانديشي ناشي شده باشد.
كاملا درست است كه هميشه برنامه پاك و بيآلايش الهي (البته در نظر معتقدين به آن) گرفتار دستكاري بوده و به نص قرآن و حديث بدعت و افترا به خدا و رسول از بزرگترين انحرافات است ولي دقت فوقالعادهاي ميطلبد كه نشان داده شود آيا امور مستحدثه و تازه پيدا شده در دين كه به نحوي ميتوان بدعت ناميد (اما در لغت نه در اصطلاح شرع) واقعا انحراف از متن برنامه اصلي است يا نشان از گسترش و پويا كردن و انطباق با شرايط يا ضرورت و اضطراري غير قابل چشمپوشي يا درك رازهاي تشريع ميباشد كه عقول ضعيف از رسيدن به آن عاجزند مانند بعضي از اقدامات اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي عصر حضرت عمر (رض) كه در كتابهاي تاريخي به اوليّات عمر مشهورند كساني از شيعيان آنها را «اجتهاد مقابل نص» ميدانند در حاليكه ناشي از درك روح دين و تقيد عقلاني – عاطفي درست به سنت رسول اكرم است. [سيماي صادق فاروق اعظم(ص 621) ]. درست از همين جاست كه ديدگاههاي متفاوتي درباره «بدعت» ابراز شده است. در اينكه هر دانشمند با تعهد و غيرتمندي بايد پرچم مخالفت با بدعت برافرازد (چون مورد تاكيد شارع است) شكي نيست ولي نگرشها در اين باره يكسان نميباشد. برخي ضمن نكوهش از عادات و تقاليد زيانمند و افكار خرافي بر علوم طبيعي و علوم عقلي و حتي علوم ادبي نيز يورش برده ضمن رد افسون و تعويذ به طبيبان هم به چشم تحقير نگريستهاند. ستارهشناسان و كاهنان و ساحران را با هم طرد ميكردهاند. عياشي و خوشگذراني و صرف عمر در ملاهي و مناهي را با تلاش معاش و توليد ثروت يكسان ميگرفتهاند. امير مدافع دين و ملت و شمشيرزن در راه حيثيت و شرف را در لنگه ترازوي حكام خونخواره و وارثين بيلياقت تاج و تخت نهاده و همه را به چشم ظلمه نگريستهاند. خيالبافيهاي يونانيان و ديگر اقوام را در طبيعيات و فلكيات و الهيات با بديهيات عقلي و استدلالي درهم آميخته مثلا فتوا به حرمت علم منطق صادر كردهاند. بدين ترتيب اينگونه بدعت ستيزيهاي ناموجه بسيار رخ داده و ضربههاي كشنده بر پيكر تمدن اسلامي وارد شده حتي بزرگاني نيز به اين مزلق افتاده مطالعه كتابهاي ملل و نحل پرده از اين وقايع برميدارد و شاهدي بر مدعاهاي اخير است.
بدعت ستيزان همه يكسان نبوده برخي از آنان نقادان زبردست و صرافان گوهرشناس بوده همچون ابن حزم و باقلاني و غزالي و ابن تومرت و ابن جوزي و عزابن عبدالسلام و ابن رشد و ابن تيميه و شاطبي و تاجالدين شُبكي و ابن خلدون و سيوطي و امام رباني و شاه وليالله محدث دهلوي و شوكاني و آلوسي و … تا برسد به مصلحين معاصر همگي دانشمندان وارسته و آگاهان به رموز شريعت و حكمت ديني و علوم دوران بودهاند.
ولي برخي چون منسوبين به اهل حديث و حنابله يا كراميّه خراسان و بعضي از اهل تصوف يا جريان قاضيزادهها در امپراطوري عثماني يا عالماني كه فقط در برخي علوم مهارت داشتهاند يا تعصبات مذهبي و فرقهاي بر آنان غالب بوده (بطوري كه گاهي در مجالس حكام به افشاگري از مذهب يكديگر ميپرداختند). چنين اشخاص و نحلههايي در برابر ديگران از حالت تعادل خارج شده واي بسا موجب درگيري و جنگ و خونريزي شده و تبليغاتشان گاهي سبب تعطيلي برخي علوم مفيد ديني و دنيوي گشته است* و گاهي فضلايي چون عينالقضات همداني و شيخ اشراق و ملا لطفي توقاتلي و بدرالدين سماوايي قرباني چنين تشدد و خشونتهاي شدهاند.
امر مبارزه با بدعت گاهي به حذف زوائد زيانبار و خرافات الصاقي به دين منجر شده و گاهي بدون چنين كار مثبتي تنها زيانهايي به كل فرهنگ اسلامي وارد كرده و گاهي هم نقش دو جانبه داشته است(مثبت و منفي). بنابر اين مبارزه و ستيز با بدعت گاهي در راستاي زدودن گرد و غبار بر چهره تابناك دين الهي بود و به آشكار شدن دين سهله (آسان) سمحه (پرمدارا) حنيفيّه (پاك) و رحيميّه (مهرورزي) الهي و تمييز بين وحي قدسي با اوهام و هواهاي بشري مدد رسانده و گاهي رنگ ستيز با هر نوع نوآوري و فعاليت فكري به خود گرفته است.
تمدن اسلامي كه همچنان افتان و خيزان در مسير تاريخ به پيش آمده است در تعاطي و تبادل با فرهنگهاي معاصر خويش اگر در وضعيت غالبيت و ظاهريت و تفوق و توليد بوده مسائل وارداتي را در هاضمه خود حل كرده و اگر در وضعيت مغلوبيت يا تقليد و تحت سلطگي بوده گوارشش به رنجوري افتاده به سوء هاضمه مبتلا شده به طرد و خشونت مبادرت ورزيده. بهر حال همواره قتل و تبعيد و زجر دانشمندان و نخبگان و تنگ كردن عرصه بر فرقههاي دگر انديش تحت عنوان مبارزه با بدعت رسم رايج بعضي ادوار تاريخ اسلام (بگو مسلمانان ) بوده است از تاراج كردن محلات شيعه نشين در بغداد قبل از تسلط حاكمان شيعي آل بويه و عكس آن فشار بر سنيان بعد از تسلط آل بويه شورشهاي مداوم حنبليان در بغداد و دعواهاي حنفيان و حنبليان در بغداد و شافعيان و حنفيان در اصفهان به سردمداري آل صاعد و آل خجند، تكفير و رديههاي شداد و غلاظ عليه فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعي و منطقيون حتي متكلمين و سخت گيري و گاه كشتار ارباب عرفان و تصوف و فتوا عليه حكمت مشاء و اشراق ميتوان نمونههاي فراواني بدست داد كه در عوض تكيه بر استدلال و انتقاد سازنده با رجوع به اصالتهاي ديني از خشونت لفظي و فيزيكي كارگرفته شده است*.
آنهم در دورههاي شكوفايي تمدن اسلامي براي اينكه روشن شود خشونت دوري باطل است كه پايان ندارد و به باز توليد خشونت ميانجامد جالب است بدانيم حتي كساني كه در مذهب رايج و فراگير جهان اسلام [تسنن] نيز ملقب به امام گرديدهاند و گويا خشونتها در دفاع از شخصيت آنها و حريم مذهبشان صورت گرفته از محنت و فشار و جلاي وطن و اتهام بيبهره نبودهاند مانند امام شافعي كه توسط مالكي مذهبان مصر كتك كاري شده و امام بخاري كه توسط محدثين بغداد و نيشابور سخت به محاصره افتاده به ماوراءالنهر گريخته و ابن جرير طبري كه خانهاش در معرض حرق و تهاجم حنبلي مذهبان قرار گرفت و امام الحرمين جويني كه از ترس قشريون به حجاز مهاجرت كرد و غزالي كه در معرض سخن چيني حنفيان قرار گرفت و در لشكرگاه سلطان سنجر از او بازجويي شد و فخر رازي كه به طعنه وي را امام المشكّكين گفتهاند حتي مهاجرت خانواده مولانا جلالالدين و حمله مغول را هم به ناروا و برخلاف مستندات روشن تاريخي به وي نسبت دادهاند و جلالالدين محمد مولوي از طرف فقها و صوفيه همشهرياش در قونيه در معرض انواع حسادت و زخم زبان قرار گرفته است* و سيفالدين آمدي از دست قشريون هَجر و ملالتها كشيده است. تكيه عمدهي ما بر آن خشونتورزيها است كه از جانب قشريون اهل سنت اعمال شده است وگرنه محنتهايي كه از سوي حكام و مستبدين بر اهل علم تحميل شده يا خشونتهايي كه عليه اهل سنت توسط معتزله در دورههاي مامون و معتصم و واثق انجام شده يا قتل عامهايي كه توسط صفويه از اهل سنت شده است در جاي خود قابل بحث ميباشند اما چون در اينجا موضوع شناخت ريشه و بنيادهاي سلفيگري ميباشد شايسته است جريان بدعت ستيزي و پيامدهاي خشونت بار آن در ميان اهل سنت پيجويي شود.
چون موضوع بدين جا رسيد لازم است بدانيم ابنتيميه حراني كه خود بنيادگذار سلفيت موجود است به حق و يا ناحق منشا بسياري از خشونتها و تندرويها عليه فرقههاي ديگر است خودش در معرض زندانها و تعذيب فراوان قرار گرفته است. ارثيه بدعت ستيزي در نهايت به جرياني منتقل شد كه ابنتيميه در راس آنها قرار دارد و در قرون اخير به «سلفيه» موسوم گشتند اين نحله هر دو روية مثبت و منفي تاريخي بدعت ستيزي را در خود جمع دارند از آنجا كه به «خلوص ديني» مدد ميرسانند آدميان را بر گرد عقايد ساده توحيدي و همه فهم و اخلاقياتي محكم و ترديد ناپذير و فقهي ساده جمع ميكنند و دست رجال دين و متخصصين را از واسطهگري بين خدا و خلق كوتاه مينمايند و از تشكيل طبقه روحاني كه مركز انباشت ثروت و قدرت هستند مانع ميشوند اصلاحگر بوده و اما در همان حال مغرور به اين نكته هستند كه آنها مستقيماً بوسيله نصوص آيات و احاديث از خدا و پيامبر رهنمود دريافت مينمايند به اين علت هماره در نفي و زدودن ديگران تلاش ميورزند و در داوري و تحكم بر ديگران از هم كيش و غير همكيش جازم و قاطع هستند در تعامل با افكار و شبهات معارض دين و منشا و خاستگاهشان بياندازه بيتاب و كم حوصله هستند سخن خود را با سخن خدا خلط مينمايند به همفكران خود حسن ظن بيمورد و به غير همفكرانشان سوءظن خارج از قاعده دارند به اين دلايل تخريبگرند.
* آبروي مسلمانان حفرههاي آتش هستند كه دو گروه در كنار آنها قرار دارند: حكام و محدثين.
* اين نكته جاي تأمل جدي است كه در قرن هفتم اوضاع به نحوي دگرگون گشت وقتي كتابهاي امام فخر رازي به نواحي عراق عرب و شام رسيد بجز يك عالم بنام ابوالفتح كمالالدين موصلي م 639 كسي نميتوانست از مضمون آنها سر دربياورد. ص 280 مدارس نظاميه و تأثيرات علمي و اجتماعي آن تأليف نورا... كسايي.
* آنچه در كتاب فاطمه مرنيسي (براي صلح) از آن به خصلت «كابويي» تمدن اسلامي تعبير شده است كه براي نخستين بار معتمد خليفه هشتم عباسي بود كه اين راهكار را اولويت بخشيد. در سال 279 ه.ق در حاليكه اين راهكار در اصل غربي و از شواليهبازيهاي قرون وسطي برخاسته است ـ شرق 27/10/83